بالاخره تولستوی یا داستایوفسکی؟
خرد در برابر نبوغ
عجیب است که در دهه 1820 در روسیه به فاصله هفت سال، دو تن از بزرگ ترین رمان نویسان تمام اعصار به دنیا آمده اند.
این دو نفر با وجود شباهت های بسیارشان مثل خودشیفتگی و بدقیافگی (که البته خصوصیت همه نویسنده های بزرگ است)، تفاوت های بسیاری نیز داشته اند که باعث شده گاهی از آنها به عنوان نقطه مقابل هم یاد شود. نظرسنجی های جنجالی فراوانی با موضوع «تولستوی بهتر است یا داستایفسکی؟» حتی تحت عنوان «انتخاب بین زاهد و دیوانه» انجام شده که البته عمده آنها به پیروزی تولستوی انجامیده اند.
این دو غول هیچ وقت هم را ندیده اند (ظاهراً یک بار قرارش را گذاشته اند ولی قسمت نشده) و خیرالامور هم همین بوده چون با اخلاقیات وحشتناک و نچسبی که داشته اند (خشونت و یکدندگی تولستوی و عصبی مزاجی و انتقادناپذیری داستایفسکی)، قطعاً با یک نظر تا آخر عمر دشمن می شدند (کما اینکه تولستوی با تورگنیف یک فقره کتک کاری جانانه منجر به دشمنی دائمی راه انداخت).
آنها با وجود نقد متقابل عمدتاً از کارهای هم (مثلاً تولستوی از جنایت و مکافات و برادران کارامازوف و داستایفسکی از آناکارنینا) تمجید کرده و حتی الهام گرفته اند (در براداران کارامازوف ردپای تولستوی دیده می شود.)
اما نکاتی که باید برای شرکت بهتر در این دعوای ادبی بدانیم:
اولاً برخلاف تصور، داستایفسکی بزرگ تر و پیشکسوت بوده و حداقل شش سال قبل از تولستوی دست به قلم ببرد و 25 سال قبل از اینکه اولین اثر مهمش را بنویسد، در شهرت غوطه می خورده است. تعداد رمان ها و داستان کوتاه های داستایفسکی خیلی بیشتر است ولی بر خلاف تولستوی نمایشنامه ای ننوشته (البته اگر تولستوی هم نمایشنامه نمی نوشت، اتفاق خاصی نمی افتاد.)
در عوض، تیراژ فروش آثار تولستوی خیلی بیشتر بوده است. شهرت تولستوی قطعاً بیشتر است که عمدتاً به عمر طولانی تر (در برهه های تاریخی مهم تر) و فعالیت های اجتماعی اش مربوط می شود تا رمان نویس بودنش.
یهودی ستیزی داستایفسکی هم احتمالاً در خوردن توی سر شهرتش موثر بوده؛ چنان که یک صفحه از مقاله ویکی پدیا درباره داستایفسکی به این نقطه ضعف (!) او اختصاص دارد. تولستوی فردی گیاهخوار، بابرنامه، پابند اصول، بدون عادات بد و دارای شخصیتی محکم و ثابت (اگرچه خشن) بوده ولی داستایفسکی ضعیف النفس، معتاد به قمار، بی وفا (به صورت غیرطبیعی برای یک روس در آن زمان؛ مثلاً شایعات محکمی وجود دارد که یک دختربچه را مورد آزار قرار داده)، مهربان و دمدمی بوده که به همه کارها ناخنکی می زده و بعد ولشان می کرده است.
تولستوی همیشه سالم ولی داستایفسکی مصروع، همیشه مریض و اکثر اوقات گرسته بوده است. تولستوی 82 سال عمر باعزت کرده و داستایفسکی 59 سال در نکبت جان کنده. تولستوی کنت و از طرف مادری شاهزاده بوده و علاوه بر غلت زدن در رفاه هیچ کس به او گیر نمی داده ولی داستایفسکی علاوه بر مقروض بودن همیشگی، تا کمی از اوضاع اجتماعی انتقاد کرد.
سال ها در سیبری به عنوان زندانی و سرباز اجباری آب یخ خورد و با کلی متن ادبی و شعر و دکلمه پاچه خارانه ضایع (و حمایت مرتجعانه از سیستم، تا آخر عمر) عفو شد.
تولستوی کمی تا قسمتی شکاک بوده ولی داستایفسکی مسیحی متعصبی بوده. تولستوی تفریحی و از روی شکم سیری می نوشته و وقت حسابی برای بازنویسی کارهایش داشته (جنگ و صلح را زنش هفت بار از اول پاکنویس کرد) ولی داستایفسکی اگر نمی نوشته، خودش به همراه چندین نانخور از گرسنگی می مرده اند؛ بنابراین اکثر کارهایش را در فرصت های چند روزه ناممکن به تندنویس دیکته کرده بدون اینکه هرگز فرصت بازنویسی و حتی کامل کردن این جرقه های درخشان را داشته باشد (قمارباز را یک هفته نوشت.)
داستایفسکی به خود داستان و روان شناسی شخصیت ها متعهد است اما تولستوی دوست دارد تاریخ بگوید، پند دهد، اخلاق ها و مسلک ها را نقد کند و اصلاحات اجتماعی راه بیندازد. قهرمان قصه های این دو، شبیه شخصیت خودشان هستند: اشراف شهرستان نشین با سوالات فلسفی شکم سیرانه در مقابل جوان های شهری مفلوک. پیرها در آثار تولستوی به صورتی ستوده در حال خوانش خشت خام هستند ولی در آثار داستایفسکی عموماً خرفت و منفعل و طمعکارند و حتی عرضه دیدن چیزی در آینه را ندارند.
تولستوی سعی نمی کند قهرمان هایش خیلی هلو از آب دربیایند، کمااینکه خودش هم نبوده؛ او حماسه های تاریخی می نویسد نه حماسه های فردی. تولستوی با ول کردن شخصیت های ساده بی شمار در چراگاه یک دوره تاریخی طولانی حال می کند ولی شخصیت های داستایفسکی کم و پیچیده هستند و داستان را در مدت کوتاهی جمع و جور می کنند. شخصیت های تولستوی واقعی و قابل پذیرشند ولی شخصیت های داستایفسکی نمادین و اغراق شده اند.
قهرمان های داستایفسکی بدترین جنایت ها را می کنند ولی صفات مثبتی هم دارند و آخرسر با رنجی که می کشند، تطهیر می شوند ولی تولستوی کوچک ترین کژی ها را فاجعه تلقی می کند و بر قهرمانانش نمی بخشد. تولستوی ناسیونالیست و خارجی ستیز است ولی داستایفسکی عرق ملی غیورانه ای ندارد و حتی خارجوفیل است! (هرچند دوست دارد برعکسش را نشان بدهد.)
در حقیقت اگر گاندی، اقبال لاهوری و مارتین لوتر کینگ از طرفداران تولستوی هستند و اکثر نویسندگان مدرن طرفدار داستایفسکی (براتیگان، بوکفسکی، کامو، کافکا، میشیما، موراویا، مک کارتی، هامسون، اورول، سارتر، نیچه و اینشتین؛ البته او در وطنش شخصیت محبوبی نبوده و از تورگنیف تا ناباکوف از او متنفر بوده اند)، مال همین شخصیت فردی آنهاست که در نوشته هایشان دیده می شود.
نویسنده: یاسر مالی
منبع:همشهری جوان شماره 287
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}